هدفم از نوشتن همچین چیزی چند چیزه؛ چون خودم قبل از عمل (یعنی همـین حالا) بـه شدت استرس و ترس داشتم و دارم، جواب تمام مراحل بازی هویج این رو برایـایی مـی‌نویسم کـه همچین عملی دارند و بعد به منظور فهمـیدن چند و چونش متوسل بـه جستجو درون اینترنت مـی‌شن و به اینجا مـی‌رسن. جواب تمام مراحل بازی هویج هدف بعدیم هم ثبت درون تاریخ هست واسه اینکه بعدنا خودم بخونم (البته اگه از زیر عمل فردا زنده بیرون اومدم!) خلاصه این طوریـاس. جواب تمام مراحل بازی هویج مطالب جدید هم بـه انتهای همـین پست اضافه مـیشن.

جراح:

دکتر ابوالحسن مسگرزاده

بیمارستان:

بیمارستانری

هزینـه عمل:

سه مـیلیون تومان به منظور خود دکتر و یک مـیلیون و صد و سی و شش هزار تومان به منظور بیمارستان. اینجا تهران، مرداد 1386

زمان عمل:

صبح یک‌شنبه هفت مرداد هزار و سیصد و هشتاد و شش (07/05/1386)

وزن قبل عمل:

هفتاد و یک کیلوگرم ناقابل!

شنبه، 6 مرداد 86:

صبح زود رفتم آزمایشگاه و آزمایش‌های قبل از عمل رو دادم، آزمایش خون و ادرار (آزمایش ایدز، هپاتیت و ...). فردا هم حتما نتیجه‌اش رو بگیرم و برم بستری بشم.

یک‌شنبه، 7 مرداد 86:

صبح ساعت 5 صبح بیدار شدم و ساعت 5 و نیم رفتیم دنبال برادرم (که پزشکه) و رفتیم بـه سمت بیمارستان. حدود ساعت ده دقیقه بـه شیش رسیدیم و رفتیم فرم بستری شدن رو گرفتیم. یک سری چیز مـیز امضا کردم و بعدش بهم گفتم برم طبقه هقتم به منظور بستری شدن. اول کـه رفتم پرستار ازم فشار خون گرفت و یـه قرص هم بهم داد کـه بخورم. این رو هم بگم کـه از ساعت 12 شب قبلش هیچی نخورده بودم. قرار بود من عمل اول باشم (یعنی اینطور کـه فکر مـی‌کردم) ولی نمـی دونم چی شد کـه افتادم عمل سوم. ساعت 7 روی تخت خوابیدم و یک سرم قند و نمک بـه دست چپم وصل شد (که که تا فردا ساعت 8 صبح کماکان بهم وصل بود) و ساعت 12 و نیم بود کـه یکی اومد گفت، مریض دکتر مسگرزاده بیـاد به منظور عمل. نمـی‌دونید این مدت چقدر سخت و با استرس گذشت. خلاصه رفتم دم درون و سوار بر یک فروند ویلچر شدم و دمپایی بیمارستان را هم درون آوردم و بردنم و سوار آسنانسورم . اینجا بود کـه دیگه بـه داداشم هم اجازه نبیـاد و من و زن کـه مـی بردنش به منظور سزارین توی آ بودیم. اینجاها و کمـی بعدش از شدت ترس دیگه داشت اشکم هم درون مـی‌یومد. خلاصه رفتم درون محیط اتاق های عمل و منتظر خالی شدن بودم. وای کـه چه حالی داشتم. بالاخره بردنم تو اتاق عمل، خود دکتر رفته بود استراحتی ه، دکترهای بیـهوشی اومده بودن و بیـهوشم . یـه ماسک گذاشتن دم دهنم و گفتن نفس بکش و بخواب. این کار رو کردم و دیگه هیچی نفهمـیدم (به دکتر گفتم اگه زودتر بـه هوش اودم چی؟ گفت نگران نباش من با ماهی تابه وایسادم بالا سرت!!) که تا توی اتاقم بود کـه م و باقی بستگان رو دیدم. شب هم خیلی سخت گذشت، نمـی تونستم بخوابم. خدا خیر بده همراه تخت بغلیم رو. وقت هایی کـه بابام خواب بود، اون کارهام رو مـی کرد. این رو هم بگم کـه سخت ترین قسمتش اولین ادرارم بود کـه هر کاری مـی کردم نمـی اومد. خلاصه با هزار بدبختی ادرار کردم ( بـه مقدار زیـاد ) و کمـی راحت شدم. شب رو گذروندم و صبح شد.

دوشنبه، 8 مرداد 86:

ساعت 7:50 دقیقه دکتر مسگرزاده اومد صورتم رو دید و یک سری هم توصیـه کرد (مثل اینکه مسواک نرم ب، با سرم یـا آب و نمک دهنم رو شستشو بدم، چی بخورم و همچین صحبت هایی. ساعت حدود 10 هم مرخص شدم و اومدم خونـه. فعلا هم حال و روز زیـاد خوشی ندارم. دهنم رو نمـی تونم باز کنم. فعلا منتظرم ببینم چی پیش مـی یـاد.

سه شنبه، 9 مرداد 86:

اتفاق خاصی نیـافتاد. فقط اینکه یک خورده نفس کشیدنم سخته. یعنی توی بینیم یـه جورایی پره و مرتب حتما قطره بریزم و اینـها. داروهای رو هم کـه باید صبح و ظهر و شب بخورم. طبیعتا هم فقط مایعات مـی خورم. شب سه شنبه رو هم راحت تر از شبهای قبل خوابیدم. مشکلم فعلا بینیم و پروتزی هست کهبه کار بردن. نمـی دونم کی ورمش مـی خوابه. البته دکتر گفته که تا سه چهار روز بعد از عمل ورم داری و بعدش کم کم خودش خوب مـی شـه.

چهار شنبه، 10 مرداد 86:

شبش رو بهتر از شب های قبل خوابیدم. صبح زود پا شدم ( حدود ساعت 5 و 6 ) و یک سر رفتم . اتفاق خاصی هم امروز نیـافتاد. از اغذیـه ایی کـه مـیل کردم مـی تونم بـه اینـها اشاره کنم!؛ چای، آب یخ، فالوده‌ی طالبی (طالبی، مقداری یخ و شکر کـه مـی‌ریزیم داخل مخلوط کن)، شیر موز، شیرموزپسته، مقدار کمـی آب گوشت (که بیشترش رو نخوردم و در صورت ادامـه بـه خوردن گلاب بـه رویتان ممکن بود بالا بیـاورم)، مقدار کمـی عصاره‌ی سوپ کـه باز هم نتوانستم کامل بخورم، یک لیوان قرص جوشان، یک لیوان یـا بیشتر آب آناناس، داروهام (از آنتی بیوتیک بگیر که تا قطره و پماد و ...) ضمنا آخر شب و اول صبح هم مسواک کردم و دهنم رو با سرم قند و نمک شستم. شب هم عده‌ایی از دوستانم اومدن عیـادت! نامردها همشون هم سیب برداشتن واسه خوردن!! فعلا همـین. کلا اوضاع خوب سپری مـی‌شـه و مشکل خاصی نیست. از اینکه نمـی‌تونم دهانم رو باز کنم هم زیـاد عذاب نمـی کشم. کم‌کم عادت کردم و دارم روزشماری مـی‌کنم به منظور تمام شدن این چهار هفته. ورم صورتم کمتر شده، حرف زدنم هم بهتر. طبیعتا مدت زمان نشستنم پشت کامپیوتر هم بیشتر شده. دیگه همـین!

پنجشنبه، 11 مرداد 86:

جانم برایتان بگوید کـه اتفاق خاصی نیفتاد و به خیر و خوبی گذشت. صبح و ظهر و عصر را بـه انتظار دیدن یک مـهمان ویژه (؟!؟!) و عزیز سپری کردم، شب هم از سوپی کـه همان مـهمان ویژه برایم آورده بود (و انصافا دستشان هم درد نکند) کلی (کلی کـه چه عرض کنم، مقداری) نوش جان کردم، «چارخونـه» رو دیدم و ساعت 12 خوابیدم. (راستی این را یـادم رفت بگویم کـه امروز م یک معجون حسابی درست کرد و به خوردم داد؛ شیر، مغز پسته، مغز گردو، آناناس و خرما . بمب انرژی!! )

جمعه، 12 مرداد 86:

امروز صبح یکی از دوستان دوران دانشگاه رودهنم (ایمان عزیز) تشریف آورد و کلی با سی‌دی‌های DivXش بهم حال ( ِ اساسی) داد و کلی هم مـیوه خورد!! (پسر، ریش و پشت مو رو داشته باش) به منظور ناهار هم رفتیم خونـه‌ی برادرم (ناهار کـه البته به منظور دیگران فسنجون و قرمـه‌سبزی و برای بنده مقداری از همان سوپ دیشبی بود). مسکه امروز ورم صورتم بیشتر شده بود، و درست مثل این بچه های دبستانی توپولو شده بودم! فردا شب هم وقت دکتر دارم (در واقع دکتر گفته برم پیشش به منظور بازدید!!) حتما ببینم دکتر چی مـی‌گه و آیـا از نتیجه راضی هست؟ راستش امروز دو فروند ماسک صورت هم خ و هنگام تردد درون سطح شـهر از آن‌ها (طبیعتا از یکی‌شان) استفاده مـی‌کنم. فعلا کـه اوضاع بـه لطف خدا، خوب و روبه‌ راه‌ است.

شنبه، 13 مرداد 86:

صبح‌ طبق معمول برنامـه جالب «مردم ایران سلام» را دیدم و همـین‌طوری صبح را ظهر و ظهر را عصر کردم که تا ساعت 7 رفتم پیش دکتر مسگر زاده. بـه محض اینکه وارد مطب شدم یکی از همکارانش گفت واااای، شمایید ؟ چقدر عوض شدین .... بعد رفتیم پیش خود دکتر (زیـاد هم درون مطب معطل نشدیم و زود رفتیم تو) دکتر گفت اوضاع خوبه و مشکلی نداره و از نتیجه هم خدا رو شکر راضی بود و گفت ورم طبیعیـه، مـی گفت عمل سختی بود، یـه بار هم ازش پرسیدم عملم خیلی سخت بود ؟ گفت «عمل راحتی نبود» یـادداشت‌هاش رو هم نگاه کرد و گفت اینجا نوشتم کـه در تراشیدن فك پایین سمت چپش با سختی روبرو شدیم. ضمنا مـی‌گفت چون بیـهوش بودی، واسه راحتی خودت، دندون‌های عقل بالات رو هم برات درآوردیم؛ یک تشکر و دمت گرم حسابی نثارش (لازم بـه ذکر هست که حدود یک سال پیش دندون‌های عقل پایین رو با جراحی درون آوردم بودم و بسی سختی و ورم نیز کشیده بودیم قبلا) ضمنا با این چوب‌ها (که نمـی‌دونم اسمش چیـه) بـه آرومـی زخم‌ها رو دید و گفت خیلی تمـیز نگه داشتی و مشکلی نیست. بعد دوباره تاکید کرد کـه مایعات بخور و گفت یـه هشت نـه روز دیگه دوباره بیـا کـه ببینمت. به منظور 22ام وقت گرفتم کـه برم پیشش. شب هم جایتان خالی با یکی!! رفتیم سینما فرهنگ؛ فیلم «پاداش سکوت» نگران قیـافه‌ی من هم نباشید، ماسک زده بودم. همـین.

یک‌شنبه، 14 مرداد 86:

اتفاق خاصی نیفتاد. فقط یک گزارش بدهم کـه از صبح که تا شب چه چیز‌هایی نوش جان کردم؛ دو لیوان چای، سه لیوان معجون (شامل شیر، موز، پسته، گردو، خرما، شکلات، آناناس، شکر)، دو کاسه سوپ جو، یک لیوان آب هلو، یک لیوان آب انبه، یک لیوان آب آناناس، یک لیوان فالوده طالبی (شامل یخ، طالبی و شکر)، آنتی بیوتیک، مولتی ویتامـین و یک لیوان نوشابه! فقط همـین!

دوشنبه، 15 مرداد 86:

خبر خاصی نبود. فقط بگم کـه دیگه کم کم هی داره گرسنـه‌ام مـیشـه.

سه‌شنبه، 16 مرداد 86:

دیروز شرایط رو جوری دیدم کـه مـی‌شد رفت بیرون و سر کار. درون مترو و خیـابان‌ها ( با اینکه لازم هم نبود زیـاد، چون ورمم کمتر شده بود) ماسک مـی‌زدم. ساعت هشت و نـه دو لیوان معجون روزانـه‌ام رو خوردم و از ساعت ده که تا سه درون دفتر بودم و بعدشم برگشتم خونـه و سوپم رو خوردم و بعدش هم یک لیوان فالوده. چندی بعدش یک لیوان شیرموز و باز هم یک کاسه سوپ خوشمزه و جدید. ولی باز هم با شکمـی تقریبا (یکمـی!) گرسنـه خوابیدم. حتما یک فکری بـه حال این قضیـه م. نـه، این جوری نمـیشـه و اصلا نباید این جوری بمونـه کـه من گرسنـه بمونم. ماکارونی، همبرگر، قیمـه و ... وااااای چه غذاهای خوشمزه‌ایی.

چهار‌شنبه، 17 مرداد 86:

خبر خاصی نبود. یـه پنج شش ساعتی رفتم سر کار، با مترو، با ماسک، فعلا هم اتفاق جدید نیفتاده، فقط ورم صورتم خدا رو شکر کمتر شده و کلا اوضاعم هم خیلی بهتر شده. شب‌ها هم خیلی راحت (مثل خرس) مـی‌خوابم که تا صبح. تازه کجاش رو دیدین!؟ رانندگی هم مـی‌کنم، اما خیلی با احتیـاط.

پنج‌شنبه، 18 مرداد 86:

یـازده روز از عملم گذشته! دمش گرم. امروز هم رفتم سر کار و زود برگشتم (پنج‌شنبه‌اس ناسلامتی‌ها !!) اتفاق خاص دیگری هم نیفتاده است. غذایم هم همان قبلی‌هاست فعلا. فقط این‌که زود بـه زود گرسنـه‌ام مـی‌شـه. خیلی هم هوس همبرگر، پیتزا و ماکارونی کرده‌ام. دلم هم مـی‌خواد زودتر خودم را یک جایی بکشم (وزن کنم) و ببینم آیـا وزن کم کرده‌ام؟ و اگه کم کرده‌ام، چقدر. حالا شما زیـاد خودتان را ناراحت نکنید، بعدش مـی‌خورم و جبران مـی‌شـه. بـه جان شما!

جمعه، 19 مرداد 86:

مثل روزهای دیگه سپری شد و اتفاق خاصی نیفتاد. این دومـین جمعه‌ایی هست کـه همراه با بسته بودن و در واقع قفل بودن فكم مـی‌گذرد.

‌شنبه، 20 مرداد 86:

راستی پسفردا به منظور دومـین بار حتما برم پیش دکترم. درون واقع خودش گفته بود کـه یـه هشت نـه روز دیگه بیـا ببینمت. حتما برم ببینم چی مـی گه، هر چی گفت مـی یـام بهتون مـی گم. راستی خودم را امروز وزن کردم حدود 67 کیلو بودم یعنی چیزی حدود 4 الی 5 کیلو لاغر شده‌ام درون این مدت. خدا بـه خیر کنـه. راستی امروز پودینگ هم برام درست و از اون هم مـی‌خورم. روشش چه جوریـه و چیـا توشـه!؟ شیر، کره، وانیل، آرد، شکر و کاکائو. طرز تهیـه‌اش هم خیلی سخت نیست، بریز تو یـه ظرف، روز گاز یـه خورده هم ب، یـه خورده کـه سفت شد بذار تو یخچال. بعدش نوش جان کن (البته بـه همـین سادگی‌ها هم نیست) فعلا.

یک‌شنبه، 21 مرداد 86:

مورد خاصی اتفاق نیفتاد. فردا حتما برم پیش دکتر. راستی امروز اولین عطسه‌ام را هم کردم (اولین بار بعد از عمل)، یـه کوچولو از عطسه مـی‌ترسیدم، چون درون واقع یک فشار ناگهانی وارد مـی‌کنـه و مـی‌خواد کـه دهان رو باز کنـه.

دو‌شنبه، 22 مرداد 86:

رفتم پیش دکتر. البته خودش کـه من رو ندید (از بس کـه مطب و سرش! شلوغ بود) خانوم دکتری کـه اونم تو اتاق عمل بود، اومده بود به منظور دیدن. منو دید و پرونده ام را کـه خوند گفت بعد تو بودی. گفت دکتر سر عمل شما خیلی سختی کشید. گفت نمـی‌دونم کجای فکم 5 مـیلیمتر انحراف داشت و از داخل هم پیچ خورده بود و دکتر تو اون فضای تنگ و تاریک و پر از رگ و عصب کار سختی داشت. هفته پیش کـه اومده بودم پیش خود دکتر و ازش پرسیم عمل سختی بود؟ جواب داده بود؛ عمل راحتی نبود. خلاصه تاریخ باز دهانم رو هم 10 شـهریور اعلام کرد. یعنی چیزی حدود 19 روز دیگه. یـه خورده باهاش چک و چونـه زدم و گفتم زودتر نمـی‌شـه؟ گفت نـه و دکتر قبول نمـی‌کنـه. مـی‌گفت چون هنوز ماهیچه‌ها و ... تمایل دارن بـه وضعیت قبلی برگردن. قرار شد قبل از رفتن پیش دکتر و در همون روز یک عرادیولوژی هم بگیرم. خانوم دکتره ( کـه خودش هم جراح فك و صورت ه ) گفت کـه ما تو رو بـه این زودی‌ها رها نمـی‌کنیم. گفت بعد از باز سیم‌ها، داخل دهانت رو کش مخصوص مـی‌ذاریم (دیگه نپرسیدم که تا چه مدتی) البته گفت دیگه دهان باز مـی‌شـه و مشکلی درون جویدن و اینا نیست. فقط یـه کش مخصوص توی دهان هست. (جهنم! کش باز خوبه. الان کـه نمـی‌شـه دهان رو باز کرد عذابه) بعدش ازش پرسیدم وقتی سیم‌ها رو باز کنید از کی مـی تونم بجوم؟ گفت همون شبش هم مـی‌تونی آروم آروم شروع کنی ولی یـه حدود 48 ساعت بعدش اوضاع عادی مـی‌شـه تقریبا (خدا کنـه این‌طور باشـه کـه مـی‌گفت) البته گفت همون روزهای اول دهانت کامل و تا انتها باز نمـی‌شـه و باید تمرین کنی و اینا. خلاصه عمل مشکلی هست و یک ماه هم دردسر داره. ای تویی کـه الان داری این مطلب رو مـی‌خونی و فکت سالمـه و مشکلی نداره، خدا رو انصافا شکر کن کـه قرار نیست گیر این دردسرها بیفتی. برایـانی هم کـه این عمل رو درون پیش دارن بگم کـه به خوشگلی بعدش فک کنن (البته عمل من همـه‌ش زیبایی نبود و گفتند فکت انحراف داره و ممکنـه مشکل به منظور لثه‌ات پیش بیـاد و دندون‌هات بریزه و اینا) خود عمل و یک ماه بعدش زود مـی‌گذره. الان حدود 15 روز از عمل من گذشته. نصف شده. ای‌خدا. زودتر 10 شـهریور رو برسون.

سه‌‌شنبه، 23 مرداد 86:

اتفاق خاصی و قابل بیـانی رخ نداد.

چهار‌شنبه، 24 مرداد 86:

مثل روز قبل فقط «زندگی» کردم، همـین.

پنج‌‌شنبه، 25 مرداد 86:

مـی‌تونم بگم تقریبا دیگه بـه بسته بودم دهانم عادت کردم و این مساله مشکل خاصی واسم ایجاد نمـی‌کنـه. درون کل اوضاع مـیزونـه و گذر روز‌ها رو نظاره مـی‌کنم. راستی حتما بگم کـه این دوران باعث شده کـه من تقریبا با «سوپ»‌ آشتی کنم و به عبارت بهتر باهاش آشنا باشم. آخه که تا قبل از این «سوپ» دوست نداشتم و اصلا نمـی‌خوردم. این روزها مجبورم کـه سوپ رو «مـیکس» کنم و بخورم. درون واقع تنـها غذایی هست کـه مـی‌تونم بخورم. شما بودید از گرسنگی مـی‌مردین یـا «سوپ» مـی‌خوردین؟ البته بگم‌ها سوپ داریم که تا سوپ. سوپ‌هایی کـه من این مدت خوردم درون واقع از خوردنشان خوشم مـی‌یومد، نـه این‌که زور زوری بخورم. بفرمایید آب پرتغال!

جمعه، 26 مرداد 86:

امروز خیلی خوش گذشت. جدا و انصافا. فقط نگین چی شد و چی نشد کـه عمرا نم بعد بدم. راستی دیروز کـه رفته بودم سلمونی، آرایشگر مـی‌گفت موهات وسط سرت خالی شده ها !! ما رو مـی گی؟ نزدیک بود سکته کنیم. آخه من بـه پر پشتی مو شـهرت داشتم پیش آرایشگر‌ها. بعد کـه پیگیری لازم بـه عمل اومد، مشخص شد از عوارض بی‌هوشی و بعدش هم کم‌خونی هست و باید خودم رو تقویت کنم. ضمنا م (که ایشون هم پزشک هستند و داره دکترای تغذیـه مـی‌گیره و پوست و مو هم کار مـی‌کنـه) بهم گفت کـه باید قرص‌های تقویتی بخوری و اینا. خلاصه دارن شدیدا روم کار مـی‌کنن!!

‌‌شنبه، 27 مرداد 86:

خبر خاصی نبود بـه جان شما. درون راستای این‌که دارن روم کار مـی‌کنند، یـه چیزی رو یـادم رفت بگم. دیشب بـه اصرار ِ گرامـی، داداشم واسم یـه آمپول تقویتی ب کمپلب 12، آورد و زد و کلی هم دردم گرفت. بابا بذارین زندگیمونو یم! حالا یـه خورده ضعیف و لاغر شدیم، نمردیم که!!

‌‌یک‌شنبه، 28 مرداد 86:

بیست روز گذشت! خیلی زود گذشت‌ها. فقط حدود ده روز دیگه باقی مونده :)

‌‌دوشنبه، 29 مرداد 86:

هیچی. دیگه رسما مشکلی ندارم و مثل یک آدم عادی شدم (یعنی قبلش غیرعادی بودم!؟) فقط یـه کوچولو ورم دارم هنوز، فکم با سیم قفله و دیگر هیچ! جالبی قضیـه رو داشته باشید کـه خونواده مـی‌خوان برن شمال!! تو این هیری‌ویری شاید من هم رفتم. راستی "لاغر مـی‌شویم!!"

‌‌سه‌شنبه، 30 مرداد 86:

کماکان زندگی مـی‌کنیم و آخر شب‌ها کمـی گرسنگی مـی‌کشیم. به منظور مبارزه با نفس پرخور من روشی هست بسی خوب.

‌‌چهارشنبه، 31 مرداد 86:

خب، خاندان امشب رفتن شمال. یکی دو سه روزه. بنده هم نرفتم. آخه خودت فک کن خاندان پاشن برن یـه رستورانی جایی غذا بخورن، بعد من همـین‌طوری بشینم و نگاشون کنم!؟ آخه خوبیت داره بوی جوجه و چلو کباب بـه مشام اکثرا گرسنـه‌ی من برسه و چیزی گیرش نیـاد؟! نـه اصلا خوب نیست. بعد نمـی ریم و مـی‌شویم «تنـها درون خانـه»

‌‌پنج‌شنبه، 1 شـهریور 86:

گزارشی از غذای یومـیه من درون این روزها؛ صبح یک لیوان چای و یک لیوان از معجون معروف (این وعده حدود ساعت 8 سرو مـی‌شـه، ضمنا یک لیوان از همـین معجون رو مـی‌گذاریم درون یخچال)، رفتن بـه مجل کار و نوشیدن دو لیوان چای شیرین قند پهلو، بازگشت بـه خانـه درون حدودای ساعت 4 و خوردن اون یکی لیوان معجون، خوردن سوپ مـیشده بـه همراه یک نصف لیوان نوشابه، خوردن دسر کاله (زعفرونی یـا کاکائویی)، مـیل یک لیوان آب هویج بستی درون آخرای شب (طبیعتا بستنی‌ش هم سنتی است)، اگر آب مـیوه خوب درون طول روز گیرمان بیـاید کـه مـیل مـی‌کنیم، قبل از خواب هم کمـی دیگر از سوپ‌مان را مـی‌خوریم، مسواک، شست‌وشوی دهان با سرم قند و نمپس «مـی‌خوابیم» انصافا شما بودین با این اوضاع زنده مـی‌موندین!؟ راستی یک موردی، الان کاغذی کـه دکتر بهم داده بود رو نگاه کردم دیدم به منظور باز تاریخ زده 12 شـهریور! وای. انصافا من تحمل دو روز اضافه شدن بـه این قضیـه رو ندارم. الان هم کـه دیگه مطب نیستند. شنبه زنگ مـی‌«گیس و گیس‌کشی»

‌‌جمعه، 2 شـهریور 86:

یک جمعه‌ی خوب و دوست‌داشتنی و لذت‌بخش درون خانـه‌ی یک «مـهمان ویژه»

‌‌شنبه، 3 شـهریور 86:

خب به‌خیر گذشت. بـه دکتر زنگ و زدم و با چک و چونـه همون شنبه، 10 شـهریور مـی‌رم به منظور باز . اینجا تهران است، صدای من را از روی صندلیم مـی‌شنوید «فقط یک هفته دیگه مانده است»

‌‌‌یک‌شنبه، 4 شـهریور 86:

تازگی‌ها حس مـی‌کنم یکی از دندان‌های عقبم لق شده است. احساس عجیبی است. هی هم مـی‌خوام کاری بـه کارش نداشته باشم‌ها ولی مواقعی کـه بیکار مـی‌شم (مثلا وقتی کـه تو مترو نشسته‌ام) باهاش ور مـی‌رم و زبونم رو بهش مـی‌ ویـه احساس‌های عجیبی مـی‌کنم. پیش خودم مـی‌گم خوب دیوونـه اگه واقعا لق شده باشـه و تو با زبون زدن‌هات و فشار‌های بی‌موردت اونو ی، مـی‌خواهی چه غلطی ی؟ فکت کـه باز نمـیشـه کـه دندون رو درون بیـاری که. مجبوری قورتش بدی. خلاصه شرایط خوبی نیست. وقتی باز کردم دهنمو بهتون مـی‌گم کـه دندونم لق بوده یـا خیر. (از اونجایی کـه دو که تا فک کاملا بـه هم قفل شده‌اند، نمـی‌شـه دقیق درون مورد دندان و لق بودن یـا نبودنش اظهار نظر کرد)

‌‌دوشنبه، 5 شـهریور 86:

داریم بـه روز موعود نزدیک مـی‌شیم. از طرفی خیلی مـی‌ترسم از بازش. یعنی مـی‌گم دوباره نکنـه بخوان آمپول مامپول بزنن واسه بی‌حسی و اینا (که بعید مـی‌دونم) نکته دیگه‌ایی هم کـه واسم عجیبه اینـه کـه اینا چه جوری دو که تا فک رو بهم قفل ، یعنی سیم‌هایی کـه به هر ردیف از دندون‌هام وصل شده چه جوری بـه اون‌ها محکم شده! عجیبه. سیم‌پیچی عجیبیـه داخل دهنم! خدا بـه خیر کنـه بازشو. اوه اوه یـه چیز جالب واستون بگم. چند وقتیـه کـه پس از مسواک زدن و همراه با (تی‌تیش‌ی‌ها نخونن) آب دهنم، قطعاتی از نخ بخیـه هم خارج مـی‌شـه! یکی دو روز پیش، یـه نخ بخیـه تقریبا طولانی ( شاید چهار پنج سانت) دیدم و گرفتم کشیدمش، نگو از یک طرفش هنوز بـه محل بخیـه‌های لثه‌ام وصل بود! آخه یـه سوزش عجیبی داشت کـه نگو. دیروز هم درون این سمت دهنم، همچین نخی کشف شد. هی مـی‌گم بذار بکشمش دیگه! یـه خورده خون مـی‌یـاد دیگه. ولی نـه، من از این جربزه‌ها ندارم.

‌‌سه‌شنبه، 6 شـهریور 86:

پنج‌شنبه هم کـه تعطیل شد و امشب هم کـه شب نیمـه شعبان هست و کلی مـیوه و شیرینیـه کـه پخش مـی‌شـه و من نمـی‌تونم بخورم. فقط شربت.

‌‌چهارشنبه، 7 شـهریور 86:

زندگی عادی و معمولی و انتظار به منظور رسیدن «دهم»!

‌‌پنج‌شنبه، 8 شـهریور 86:

پسفردا، ساعت پنج، جردن، مطب دکتر مسگرزاده. امـیدوارم باز ش با سختی و درد همراه نباشـه. البته بعدش هم مثکه حتما یک سری چیز مـیز بگذارم داخل دهنم کـه آمار اون رو هم مـی‌یـام مـی‌دم، نگران نباشید. قبلش هم قراره یـه عبگیرم. حالا مـی‌دونید جالبی کار چیـه؟ عبگیرم و ببرم پیش دکتر و بگه هنوز زوده و باید یـه مدت دیگه هم بسته باشـه. نـه خدااااااااااااااااااااا !!

‌‌جمعه، 9 شـهریور 86:

هیچی. منتظر فردا هستم که تا ببینم چی مـی‌شـه. یکی از ویزیتورها هم کـه قبلا عمل کرده بود، درون خصوص باز سیم‌ها و اینا یـه چیزایی گفت کـه ترسم از بین رفت تقریبا. دمت گرم هادی جان، دوست ژاپنی من.

‌‌‌شنبه، 10 شـهریور 86:

و اما شنبه ده شـهریور. ساعت پنج با خانم‌خانوما رفتیم دکتر. یـه خورده نشستم و بعد دیدم کـه صدام مـی‌زنن. رفتم و خوابیدم رو تخت و خانوم دکتر شروع کرد بـه کار. منم هی الکی مـی‌ترسیدم. خانم دکتر پاک آبرومون رو برد و گفت آخه ترس نداره که. پسرها معمولا نمـی‌ترسن و اینا. خلاصه اتصال بین فک بالا و فک پایین رو کـه با سیم بود، جدا کرد. یعنی سیم‌ها رو برید! وقتی سیم‌ها رو مـی‌چید یـه حس جالبی داشتم. (سیم‌ها هیچ ارتباطی با دهن و لثه من نداشتند و به سیم‌هایی دیگه‌ایی کـه روی دندونام کشیده شده بودند، وصل بودند) خلاصه این مرحله بـه خیر و خوبی گذشت و بعد مثل این فیلم‌ها گفت، وقتی من گفتم شما آروم آروم فکت رو باز کن. قبلش هم با دست نشون داد و گفت فکت فعلا یـه مقدار کمـی باز مـی‌شـه (که مثلا من یـهو نترسم و کپ کنم) خلاصه با هزار سلام صلوات فک گرامـی رو بعد از یک ‌ماه باز کردم. آروم آروم و یواش یواش. همونطور کـه گفته بود زیـاد باز نشد. بعد بهم گفت حتما تمرین کنی و کم‌کم از امشب شروع کنی بـه جویدن چیزهای نرم. بعد یک کش بین فک بالا و فک پایین انداخت و گفت حتما از این‌ها استفاده کن و موقع غذا خوردن درون بیـار. بعد هم بهم گفت کجاها رو کش بندازم. دو که تا کش هست کـه فک بالا رو وصل مـی کنـه بـه فک پایین. ولی کشـه! یعنی کش مـی یـاد و در حالی کـه کش بین دو فکم هست، مـی‌تونم دهنم رو باز و بسته کنم (و به منظور تمرین بیشتر حتما این کار رو انجام بدم) یک سری کش اضافه هم بهم داد کـه گفت ممکنـه پاره بشـه و اینا. خلاصه کارم پیش دکتر ده دقیقه هم طول نکشید. گفت هفته بعد دوباره بیـا کـه ببینیمت. گفت هفته ی بعد کـه بیـایی مطمئنم کـه دهنت بیشتر باز مـیشـه. نمـی‌دونم والا. راستی گفتم حس مـی‌کنم یکی از دندون‌هام لق شده باشـه و اینا؟ همـه‌ش فکر و خیـال بود. دکتر هم گفت معمولا افراد همچین حسی مـی‌کنند کـه اشتباهه. شب موقع برگشت بـه خونـه رفتم «شیرینی پاک» و شیرینی تر واسه خودم خرید (آخی!!) و آروم آروم شروع کردم بـه خوردن و جویدن. یـه خورده هم برنج نرم خوردم. خلاصه این‌که این مرحله هم خیلی خوب سپری شد. راستی دکتره گفته دو سه هفته حتما این قضیـه کش باشـه و بعدش کلا باز مـی‌کنیم. حالا دیگه زیـاد مـهم نیست. وقتی کـه بشـه جوید و دهان رو باز و بسته کرد، مشکل خاصی نیست. من فکر مـی کردم بعد دهم پرونده این قضیـه و این پست بسته مـیشـه! ولی مثکه این طور نیست و کماکان ادامـه داره ...

‌‌یک‌شنبه، 11 شـهریور 86:

دهنم بیشتر از روز قبل باز مـی‌شـه و جویدن هم برام یـه خورده راحت‌تر از دیروز شده. راستی حرف زدنم تک زبونی شده. خودم فک مـی‌کنم چون یک ماه دهنم بسته بوده و زبان بـه اون فضا عادت کرده. حالا که تا بیـاد دوباره بـه این فضای گشاد!! عادت کنـه یـه خورده وقت لازمـه. البته زیـاد هم تک زبونی نیست‌ها. یـه خورده موقع تلفظ سین. شیرینی تر، فالوده طالبی و استامبولی پلو خوراک امروزم بود. آخر شب یـه پشقاب نیمـه پر برنج خوردم کـه آخرش دیگه فکم خسته شده بود و داشت درد مـی گرفت. خوب بود خلاصه ;)

‌‌دو‌شنبه، 12 شـهریور 86:

امروز ظهر وقتی رسیدم خونـه ماکارونی خوردم. وای کـه چقدر خوشمزه بود. خیلی خیلی حال کردم. دهنم یـه خورده بیشتر از قبل باز مـی شـه ولی دیگه پیشرفتی نکرده و در همون حد باقی مونده. نمـیدونم چقدر طول مـی کشـه بازگشت بـه دوران «دهان بازی!»

‌‌سه‌شنبه، 13 شـهریور 86:

یـاد روزهای معجون آبکی خوری بخیر، امروز ناهار درون محل کار خورشت قیمـه خوردم. وای چه فازی داد. فعلا خبری خاصی نیست و منتظرم کـه شنبه دوباره برم پیش آق دکتر به منظور بازدید!!

‌‌‌شنبه، 17 شـهریور 86:

دیروز رفتم دکتر و یک نگاهی کرد و گفت اوضاع خوبه. قرار شد این سیم‌ها رو هم سه هفته دیگه باز کنـه. دو هفته دیگه هم گفت دوباره بیـا ببینمت. فعلا پرونده اینجا رو مـی بندم که تا سه هفته دیگه کـه بخوام بازش کنم. چند روز دیگه هم ماه رمضون شروع مـی‌شـه و من حتما دوباره مثل یک ماه گذشته روزه بگیرم :) راستی دیشب پیتزا خوردم! کم‌کم دیگه مـی‌تونم همـه چیز بخورم. فعلا گاز زدن یـه خوردن سخته ولی مـی‌تونم بجوم.

شنبه، 14 مـهر 86:

قرار بود چند روز پیش سیم‌ها رو باز کنم ولی دیر رسیدم (یـه چهار پنج دقیقه) و اون خانوم دکتر رفته بود و افتاد به منظور شنبه (امروز) با ترس کامل رفتم روی صندلی نشستم. چون روزه بودم، خودش گفت یـه چای و خرما بخور کـه ضعف نکنی (مـی‌دونست کـه قرار چه بلایی!! سرم بیـاد) خلاصه خوردم و بای ترس و لرز منتظر شدم. اول کـه کلی آمپول بی‌حسی بـه لثه هام زد. بعدش عملیـات شروع شد. مـی تونم بگم وحشتناک بود. (حالا نـه بـه این غلیظی) ولی خب درد داشت. یـه جوری داشت این سیم‌ها رو از دور و اطراف دندون‌هام درون مـی آورد کـه فک مـی کردم الانـه کـه دندونم از جا درون بیـاد. از بس کـه خفن بود کار. یـه جورایی حس مـی کردم برخی از این سیم‌ها رو، داخل لثه‌ام گذاشته بودند. (دفعه پیش کـه اومده بودم پرسیدم حتما حتما بی حس بشـه و این کار توسط دکتر انجام بشـه؟ گفتند معلومـه کـه باید بی حس بشـه و گرنـه اذیت مـی‌شی. راست گفته بودند بنده‌خداها) خلاصه کار تموم شد. من بودم و دهن بی حس و خون‌هایی کـه مـی اومد بیرون. یـه خورده دهم رو درون دست‌شویی شستم و بعد خداحافظی کردم و تشکر. از مطب دکتر بیرون اومدم. این آخرین عزیمت من بـه مطب دکتر مسگرزاده بود.

‌‌‌خلاصه:

در کل عمل خوبی بود و یک عالمـه خدا رو شکر.

دوشنبه، 17 دی 86:

حدودا 160 روز از عملم مـی گذره. ورم‌ها بـه مـیزان خیلی زیـادی خوابیده و یـه خورده بسیـار کم داخل دهانم ( سمت بینی و ...) بی حس و سنگین هست. خیلی کم البته. فقط یـه خورده حساسیت درون دندون عقب (آسیـا) سمت راستم حس مـی‌کنم. همـین.

چهارشنبه ، 22 آبان 87:

خب الان خیلی وقته کـه از عملم مـی گذره. ورم کـه کلا خوابیده. بی حسی هم که تا حد خیلی زیـادی از بین رفته و شاید درون حد چند اپسیلون!! باقی مونده باشـه. فقط اون حساسیت دندون عقبم هنوز یکمـی باقیـه. هنوز وقت نکردم برم دنبال درمونش. همـین فعلا.

سه شنبه ، 7 اردیبهشت 89:

الان درست 1003 روز از عمل جراحی من گذشته. چیزی نزدیک بـه سه سال. هم خیلی چاق و چله شدم!! هم اینکه قیـافه بـه کل با اون دوران فرق کرده و شکر خدا خوب شده. الان حدود 79 کیلو و هست و بی حسی ها هم کـه از بین رفته ( بـه غیر از همون یک اپسیلونبالا کـه اصلا موردی نیست و مشکل بـه حساب نمـی آد ابدا )، حساسیت دندون عقبم هم خیلی خیلی کمتر شده. یـه مشکلی ( نمـیدونم اسمش مشکل هست یـا نـه) هم کـه هست اینـه کـه مثلا دیروز یـه 300 گرم گوجه سبز خوردم و دندونم حساس شد! یـه مدلی شد کـه مثلا اگه باز مـی خواستم بخورم یـه تیر خاصی مـی کشید. توضیحش سخته، بی خیـال! امروز خوب شد. بـه هر حال گفتم یـه توضیحی بدم کـه بدونید چی بـه چیـه.

شنبه ، 22 مرداد ماه 90:

الان درون حدود چهار سال و به عبارت دقیقتر 1483 روز از عمل جراحی من گذشته. مشکل خاصی هم ندارم. اون بحث تیر کشیدن دندون هم خیلی بهتر شده (شاید چون من خیلی مراعات مـی کنم) خیلی ها ازم سوال مـی کنند که؛

آیـا این عمل با همـه ی سختی هاش مـی ارزید؟
یقینا جواب این سوال بـه شرایط هر شخص بستگی داره. به منظور من آره،‌ مـی ارزید. شما حتما ببینی شرایط خودت چیـه، بر اساس اون تصمـیم گیری کنی. سوال دیگه ایی کـه خیلی ها مـی پرسن اینـه که؛

آیـا از قیـافه فعلی و بعد از عملم راضی هستم؟
معلومـه کـه آره. صد درون صد راضی ام!

پنجشنبه ، 23 بهمن ماه 93:

الان درون حدود هفت سال از عمل جراحی من گذشته. مشکل خاصی هم ندارم. اون بحث تیر کشیدن دندون هم خیلی خیلی بهتر شده (تقریبا از بین رفته) همـه چیز خوبه خدا رو شکر.

اگه سوالی درون خصوص این عمل داشتین، از طریق این صفحه برایم بفرستید یـا کامنت بگذارید، سعی مـی‌کنم زود جواب بدم.

شروط تایید شدن نظرات؛
لطفا نگارشتون صحیح باشـه و کلمات رو کامل ادا کنید، بـه هیچ دکتری توهین نکنید و تجریبیـات یـا سوالات خودتتون رو بپرسید. بنده بـه هیچ دکتری تعصب ندارم و هر نظر قابل انتشاری، صد درون صد منتشر مـی شود.

پاسخ بـه سوالات درون تلگرام:

چون مـی دونمانی کـه مـی خوان این عمل رو انجام بدن یـا دنبال اطلاعات درون این خصوص مـی گردند، خیلی شرایط سختی رو دارند، درون تلگرام سعی مـی کنم پاسخ گوی شما عزیزان باشم. بـه این آی‌دی درون تلگرام پیغام بدین: جواب تمام مراحل بازی هویج azemati@




[تمام چیزهایی کـه لازم هست در خصوص یک عمل جراحی فک و صورت ... جواب تمام مراحل بازی هویج]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 07:13:00 +0000